چرا که وقتی اخلاق بر همه کس و همه چیز حاکم شد، جامعه شکلی آرمانی به خود میگیرد که در عین توسعهیافتگی روزافزون، عاری از هرگونه آلودگی، فساد و ناخالصی و نفع شخصی خواهد بود.
جامعهای سالم و کارآمد که بدیهی است شاهد حضور رنج و نارسایی کمتری در آن خواهیم بود! مقالهای که پیش رو است، خلاصهای از پژوهش مفصل محقق توانا غلامرضا خواجهپور است. ما در اینجا به تلخیص قسمتهایی از این تحقیق که به احتمال قریب به یقین برای خوانندگان جالب خواهد بود، بسنده کردهایم.
ضعف اخلاق فردی، یعنی سستی و کاستی اعتماد عمومی. هرچه اعتماد عمومی در جامعهای کمتر باشد، تبعات آن بیشتر و پادرمیانی و مداخله دولت افزونتر؛ یعنی هرچه کمتر بتوانیم با یکدیگر سازگاری و مدارا کنیم و کنار بیاییم، دولت به ناگزیر زیادتر دخالت میکند تا ما را با یکدیگر به راه آورد. بدیهی است که دخالت بیشتر، یعنی مقررات و قوانین عدیده و پیچیده و بعضاً اعمال جبر و تحکم.
بررسیهایی که نظریهپردازان اجتماعی کردهاند، از جمله «جوزف نیدهام» و «فرانسیس فوکویاما» - در کتابش «اعتماد»- همه گویای این است که مقررات و احکام زیادی که برای تنظیم امور عمومی و روابط اقتصادی و اجتماعی پدید میآیند، هزینههای معاملاتی را افزایش و کارایی را کاهش میدهند و این تنها یک وجه قضیه است.
فوکویاما درباره وجوه دیگر این مسئله میگوید: «اگر افراد تنها براساس نفع فردی-که به ظاهر یک امر معقول است- عمل کنند، آنگاه چیزهای سرنوشتساز دیگری چون تهور و سرزندگی، از خودگذشتگی، غرور، نیکوکاری یا هرگونه فضایل دیگری که به اجتماع، قابلیت زیست و بقا و ارزش و تکامل تاریخی میدهند، در میان نخواهند بود! این وضعیت وقتی به تمامی خود را نشان میدهد که دیده میشود انسان منفعتطلب یا انسان اقتصادی معقول، که عقیده اقتصاددانان کلاسیک از سده هجدهم و هماندیشان امروزی آنها بوده است و بنابر همان عقیده، این انسان که در پی پیشینهسازی نفع شخصی است، در عمل، کسی از آب در میآید که جز نفعجویی فردی، پروای دیگری ندارد و نفع فردیاش هم با منافع جمعی و خیر عموم سازگاری نمیکند.»
فرآیند معرفت و فضیلت
«فوکو تساوایوکیجی»، متفکر ژاپنی، در کتاب «نظریه تمدن» آورده است: «تمدن ترکیبی است از سطح معرفت و فضیلت جامعه در هر دوره یا مقطعی از تاریخش.» اما این فضیلت از کجا میآید؟ فضیلت، مسئولیت، از خودگذشتگی، عدالت و نیکوکاری یا هرگونه صفات و سجایای نیک و انسانی دیگری در کل، برکات و موهبتهایی است که از آستین متبرک اخلاق جامعه درمیآیند؛ آستینی که هرچه گشادهتر و پاکیزهتر، عدالت پابرجاتر و خیر عامگستردهتر!
اخلاق و تکنولوژی
این را میدانیم که توسعه اقتصادی امروز حاصل نسبتی از «دادهها» است که در آن میان مواد اولیه کمتر سهم دارد و در عوض نوآوریهای تکنولوژیک و سازمانی اهمیت و ارزشی فزاینده مییابند. (به عنوان مثال نماد صنعت در نیمه اول قرن بیستم مواد اولیه بود که 30 تا 40 درصد ارزش فرآورده را تشکیل میداد.
در یک تراشه الکترونیکی که محصول نماد امروزی است، مواد اولیه به زحمت یک درصد ارزش فرآورده را تشکیل میدهد) ولی این را هم باید دانست که مؤسسات اقتصادی را نه بر پایه چندانی ثروتی که تولید میکنند بلکه بر اساس چگونگی تولید و توزیع آن ثروت باید داوری کرد. آیا در جریان تولید ثروت، توانستهاند افراد اجتماع را به مشارکت در کار تولیدی، یادگیری و امور عمومی درآورند؟ بله، میدانیم که تکنولوژی امکان بسیاری برایمان فراهم میکند و گاه توانی بیهمتا در کار و تولید و توسعه کمی میبخشد. اما تکنولوژی از هر رقم که بگیریم، چگونه میتواند اخلاق ما را اصلاح کند؟ اعتماد، دلسوزی و نیت خیر بیاموزد؟ وانگهی، تکنولوژی تیغ دودم است. ممکن است همین بازمانده اخلاقی را هم که داشتهایم از بیخ ببرد و دور بریزد! در اینجا نمیخواهیم شرح دهیم که همین اقتصاد الکترونیک چه بیاخلاقیها و بلاهایی را میتواند نازل کند، اما برای آنکه بحث ابتر نماند، یکی از یافتههای «جوئل کورتزمن» را میآوریم.
کورتزمن، که اقتصاددانی انسانگراست در کتاب کمنظیرش، «مرگ پول» چنین فریاد برآورده است؛ «اندیشه بنیادینی که در اقتصاد به روال ریشه کرده، همچنان مدافع آن است که بازار فقط یک سازوکار کشف قیمت است. اما این اندیشه دیگر با اوضاع و احوال غریب امروز نمیخواند. زیرا این اندیشه طبیعت واهی رفتاری را که بسیاری معاملهگران در پیش میگیرند یا بسیاری خریداران، خرید میکنند، نادیده میگیرد. این اندیشه غافل است که افکار بیخود، موجآفرینی و سیاهبازیهای همه جور، چه آثار و پیامدهای ناموجه و مخربی بر حرکتهای بازار دارند.»
کورتزمن نمونه بارزی برای حرف خود میآورد به این شرح: «در روز 15 نوامبر 1991 که بازار سهام 3/120 واحد پایین افتاد هیچ اتفاقی در پهنه جهان رخ نداده بود که موجب شده باشد وضعیت اقتصادی جهان نسبت به 14 نوامبر تفاوت اساسی کرده باشد! هیچ شرکت بزرگی ورشکست نشده بود و هیچ معامله کلانی به هم نخورده بود فقط این بود که آن روز برای تکان خوردن بازار، روز به نسبت مساعدی بود! گو اینکه برای عدهای هم پریشانکننده! همین بود که دست نامرئی از آستین بیرون آمد.» این وضع در جامعهای رخ میدهد مثل آمریکا که مکتب اقتصادی «هایک فریدمن» شکل نونواری از رقابت داروینی را وارد صحنه بازار کرده است؛ رقابتی که در هیچ جا عملی نیست مگر به قیمت پیامدهای تباهی که دیر یا زود از راه میرسند.
چنین وضعیتی یعنی معامله به خاطر معامله و سفتهبازی برای شکار بیپروایانه سود و در بنیاد، نبود اخلاق! یا به سخن دیگر، بینش «جفرسونی» زوال یافته! «تامس جفرسون» که از معماران اولیه نظام حکومتی آمریکا بود، پیشرفت را در نهایتش، رشد جامعهای میدید که ارزشهایش بیش از همه برای آزادی و فضیلت باشد و ادب و روح و روان انسان را بپرورد و پالایش بخشد و نه تنها از نظر او و دیگر همقطارانش در سالهای دهه1780 بلکه در نظر آمریکاییان اواخر قرن هجدهم نیز خطوط نازکی بود که فضیلت را از فساد، آسایش را از انحطاط و تمدن را از توحش جدا میکرد.
یادی از گاندی
گاندی بزرگ، چند چیز را به عنوان گناهان عظیم برشمرده بود که 4 مورد آن بدین شرح است: 1- عشق بدون ایثار 2- لذت بیوجدان 3- سیاست بدون اصول 4- تجارت بیاخلاق. چهارمین مورد، مورد درخور توجهی است چرا که عمده حوزههای فعالیت و دلمشغولیهای انسان امروز به اقتصاد (اگر نگوییم معاش) ختم میشود و درست به همین علت است که موضوع اخلاق در اقتصاد و تجارت را باید حتی بیشتر از بقیه موضوعها مورد بحث و توجه قرار داد.
دستهای پنهان
هر شیوه اجتماعی که کیفیت هستی انسان را بپروراند یا بازآفریند و برایش زندگی شایسته و در شأن فراهم سازد، درست است؛ خواه برنامهپذیر باشد خواه بازارپسند. البته این هم هست که اقتصاد بازار یک چیز است و رها کردن زندگی جامعه به دست بازار چیزی دیگر. 200 سال پیش، آدام اسمیت، کاشف «دست نامرئی»ای بود که در عرصه اقتصاد و اجتماع نفع فردی را با خیر اجتماع هماهنگ میکرد. «جورج براک وی» اقتصاددان انسانگرا میگوید: «این دست در آن تاریخ، دستی آزادیبخش بود که نیاکان ما را از قید و بند و سیطره خودکامگان حکومتی و کلیسایی درآورد و به زندگیشان رشد و بهبود بخشید. اما اکنون به دست کرخت و سستی تبدیل شده که بر فعالیتهایمان سنگینی میکند و محیطزیستمان را تباه.» میتوان گفت فراتر از این است. این دست نامرئی امروز فقط سنگینی نمیکند، سنگدلی و بیرحمی هم میکند.
آن وقت است که ثروتهای باد آورده شکل میگیرد بیآنکه منبع یا مبدأیی داشته باشند و اینجاست که باید گفت، انسان اقتصادی معقول، نه آزمند، یکی از صفتهایش را از دست داده است؛ معقولیتش را! در نتیجه میماند انسان اقتصادی آزمند! به هر حال، این اصل بنیادین که اخلاق بایدحاکم بر رفتارهایمان باشد، همانطور که اشاره شد فقط از آن منظر نیست که اقتصاد توسعه و انسانمدار در گرو آن است، بلکه در ضرورت زندگی انسانی و به تمامی، انسان بودن است. به سخن دیگر، هم اصول اخلاقی شرط بنیادین توسعه است و هم تعالی اخلاقی نتیجه حتمی آن.